هندوستان کشور رنگ ، بو ، مزه – قسمت اول: شهر دهلی

بعد از مدتها که قصد داشتم سفرنامه هند و شهرهایش، بهویژه دهلی، را بنویسم، بالاخره تصمیم گرفتم از زمانهایی که در مترو دارم استفاده کنم و سفرنامه دهلی را با یک تلفن همراه بنویسم.
میخواهم اول از همه کمی از قبل سفر بگویم. علاقه من به هند برخلاف بقیه گردشگران از فیلمها آغاز نشد و تاج محل، الویت اول من در بازدید از این کشور تاریخی بود. مدتها ایده رفتن به هند را در سرم میپروراندم تا زمانی که تصمیم به عملی کردن این ایده گرفتم. اولین قدم من مطالعه در مورد کشور مقصد بود؛ میخواستم ببینم آیا این کشور به اندازهای که فکر میکنم ارزش دیدن دارد یا خیر.
پس از مطالعه چند سفرنامه و مقاله ایرانی و خارجی، عزم من جزمتر شد. نقطه مشترک اکثر متنها، از جمله همین سفرنامه، این بود که دیار بهارات ارزش دیدن دارد، اما به شرطی که با وضعیت بهداشت این کشور کنار بیایید. در ادامه بیشتر در این مورد توضیح خواهم داد.
خب، بعد از تصمیم به سفر، نوبت به بررسی شرایط ویزا و هزینه بلیطها و… بود. طبق معمول با تماس با دوستان و آشنایانی که در این زمینه داشتم، توانستم با قیمت ۱۳۰ دلار ویزای این کشور را در پاسپورت خود دریافت کنم.
تجربه شخصی من این است که وقتی در اینترنت جستجو میکنید، همه با خیال راحت مینویسند که ویزا را میتوانید در مدت دو هفته بگیرید و در درخواست ویزا عجله نکنید؛ اما برای من که کمی استرسی هستم، این توصیه خوب نبود و مدام به خودم میگفتم که کاش زودتر اقدام کرده بودم. در کل بهتر است از یک ماه قبل از سفر به فکر درخواست ویزا باشید تا اگر مشکلی پیش آمد، فرصت رفع آن را داشته باشید.
برای سفر به کشور عجایب، میتوانید بلیط را از دو ایرلاین ایرانی بگیرید که یکی مقصدش دهلی و دیگری مقصدش بمبئی است. از آنجایی که هدف اصلی سفر من تاج محل بود، مقصد دهلی برای من مناسبتر بود. با هزینه رفت و برگشت حدوداً ۱۷ میلیون تومان بلیط را برای هشت روز خریدم. سفر از شهر دهلی آغاز میشد و تصمیم بر این شد که دو شب در دهلی بمانیم.
روز موعود فرا رسید و من ساعت ۱۱ شب به وقت دهلی، بعد از ۴ ساعت پرواز، به فرودگاه ایندرا گاندی رسیدم. این فرودگاه مجهز و زیبا بود و اولین عکس من در این کشور با نمادهای این فرودگاه ثبت شد.

ناگفته نماند که قبل از چک پاسپورت، باید یک برگه را پر میکردم که شامل نام، شماره پاسپورت و هتل محل اقامت بود. این کار چیز چندان مهمی نیست و نیاز به دقت خاصی ندارد. پس از انجام چک پاسپورت، وارد محل گرفتن تاکسی شدم.
هوای شرجی و گرمی بعد از خروج از فرودگاه و داخل پارکینگ به صورتمان خورد که واقعاً کلافهکننده بود، اما بعداً متوجه شدیم که فقط در آنجا به این شکل است. من شنیده بودم که باید چانه بزنیم، تا جایی که توان در بدنمان باشد. راننده تاکسی به ما گفت که با ۱۲۰۰ روپیه ما را تا هتل میبرد، اما ما شروع به چانهزنی کردیم و نهایتاً قیمت را به ۶۰۰ روپیه کاهش دادیم. البته بعدها فهمیدم که میشد بیشتر چانه زد و کمتر از نصف قیمت را هم گرفت.
من همچنین با قیمت ۴۰۰ روپیه از فرودگاه سیمکارت خریدم که بستهای با اینترنت روزانه ۱.۵ گیگابایت داشت. لازم به توضیح است که حتماً باید روش فعالسازی سیمکارت را بپرسید. کار خاصی ندارد، فقط باید با یک شماره ۴ رقمی تماس بگیرید و شماره پاسپورت خود را وارد کنید تا سیمکارت پس از چند دقیقه فعال شود.
در راه کمی با راننده صحبت کردیم، اما لهجه هندی او و ترکیب آن با انگلیسی برای من به شدت سخت بود. از روی نقشه دیدم که مسیر راننده تغییر کرد و در کوچهای تاریک توقف کرد. کمی ترس وجودم را گرفت؛ در ذهنم مدام سوال بود که چه میخواهد بکند و پولها و اینها چه میشود. بعد متوجه شدم که تابلو بالای مغازه نشان میدهد که یک مرکز گردشگری است. فهمیدم که این راننده هم میخواهد مانند بسیاری از جاها، تور بفروشد و ما را در تور بیندازد. به او گفتم که خیلی خستهایم و بهتر است ما را به هتل ببرد و اگر خواستم به او زنگ میزنم.
راننده ما را در خیابان بازار اصلی، که تقریباً مرکز دهلی است، پیاده کرد و گفت که باید حدوداً ۵ دقیقه تا هتل پیاده برویم. پیادهروی ما شروع شد و تا خیابان اصلی تقریباً همه چیز خوب بود، اما وقتی وارد پسکوچه شدیم، شرایط کمی تغییر کرد. کوچه ترسناکتر و بوی بسیار نامطبوع ادرار و افرادی که در تاریکی شب خوابیده بودند، به مشام میرسید.
بعد از رد کردن این موارد به هتل رسیدیم. هتلی که اصلاً شبیه عکسهایش در بوکینگ نبود و بعدها با پیگیری من از بوکینگ حذف شد. اتاق پر از سوسک، ملحفههای کثیف و شیر سرویس بهداشتی خراب بود. اهل منفیبینی و منفیگویی نیستم، اما این نکات را میگویم تا شما از تجربیات استفاده کنید و قبل از سفر همه چیز را چک کرده باشید. آن هتل تقریباً جای ماندن نبود، اما از طرفی ساعت ۲ نصف شب بود و ما هم خسته بودیم. بالاخره تصمیم گرفتم یک شب از اقامتمان صرفاً برای خواب استفاده کنیم. با همان لباس خوابیدیم و صبح پس از کشمکش و بحث با مدیر هتل، توانستم نصف پول را پس بگیرم.
پول را گرفتم و با چمدان از آن هتل خارج شدم. در خیابان بازار اصلی هتلهای زیادی وجود داشت و به قیمتگذاری پرداختیم. این تجربه را داشته باشید که اول اتاق را ببینید و بعد پول بپردازید. ما یک هتل نسبتاً تمیز پیدا کردیم، چمدانهایمان را گذاشتیم، دوش گرفتیم و دل به شهر زدیم.
تا اینجای ماجرا کمی تلخ گذشت و تقریباً ذوق من را کور کرد، اما من همیشه به آینده امیدوارتر از حال هستم. تمام تلخیها را فراموش کردم و سعی کردم با دیدی جدید به شهر بروم. وارد خیابان اصلی شدم و در حالی که قدم میزدم، سرسبزی شهر دهلی نظر من را جلب کرد. کمکم تلخیها به شیرینی تبدیل شدند.
خیابان سرسبز دهلی به همراه خیابان خوابش
برای صبحانه به استارباکس رفتم و تا میدان اصلی دهلی پیاده رفتم. واقعاً سرسبزی دهلی من را مجذوب کرده بود، البته ناگفته نماند که صدای بوقها در پسزمینه مدام در حال خودنمایی بود. وقتی به میدان رسیدم، متوجه شدم که محل فعلی استارباکس تغییر کرده و باید با توکتوک یا همان ریکشا بروم.
از این لحظه به بعد، تجربههای قشنگ شروع شده بود. توکتوک دیگر من را نمکگیر کرده بود و تمام برنامهها برای استفاده از وسایل نقلیه عمومی را تحت تأثیر قرار داد.

استارباکس من را سرحال آورد و حالا انرژی کافی برای گشتن در دهلی را داشتم. از استارباکس کمی به سمت مترو رفتم چون هدفم رفتن به معبد آکشاردام بود.
در اینجا، دهلی برای جبران برگ آس خود را رو کرد. بدون هیچ دانشی، ناگهان اپل استور دهلی را در مسیر دیدم که تبلیغ آیفونهای سری جدید را میکرد و برای تست فراهم بود. میتوان گفت دهلی توانست دل من را بدست آورد، بنابراین وارد اپل استور شدم و حتی یک ویدیو هم ضبط کردم که میتوانید از اینجا مشاهده کنید.
بعد از دیدن و بررسی آیفونهای سری جدید، به مترو دهلی رفتم. مترو شلوغ بود اما مدرن و زیبایی وصفناپذیری داشت.

سوار مترو شدم و در آنجا با یک هندی سر صحبت را باز کردم و از او خواستم که راهنماییام کند که معبد کجاست. در کمال مهربانی، او گفت که من هم هندو هستم و میخواهم برای عبادت به آنجا بروم. چه چیزی بهتر از این؟ دوست مهربانم مرا همراهی کرد و حتی هزینه توکتوک را خودش پرداخت کرد و گفت: «مهمان من هستید.»
باید تلفن همراه و همه لوازم الکترونیکیام را تحویل میدادیم. سپس وارد باغی بینهایت زیبا در قلب معبد آکشاردام شدم. جالب بود که در دل دهلی، با آن شلوغی، باغی زیبا و خوش آب و هوا وجود داشت. ابتدا فکر کردم که زیبایی فقط همان باغ است که ناگهان چشمم به ساختمان معبد خورد. معماری خیرهکننده و رنگ سرخ آن، من را میخکوب کرده بود. عظمت و زیبایی همه دست به دست هم داده بودند تا صحنهای بینظیر رقم بزنند.
رسم معابد هند این است که باید کفش خود را درآورید و سپس داخل شوید. کفشهایمان را تحویل دادیم و وارد معبد شدیم. من همیشه از سادگی یک محیط بیشتر از پرنقش و نگار بودن و شلوغ بودن لذت میبرم، اما اینجا در عین سادگی، شلوغ بود و لذتبخش.
تمثال خدای هندوها در وسط معبد قرار داشت و بقیه الههها و نمادها، مانند فیل و طاووس، با سنگهای زینتی کار شده بودند و چشم را مجذوب میکردند. زندگینامه تمثال به صورت مصور در دیوارهای کناری این معبد نقش بسته بود.

بعد از گشت و گذاری در معبد مجددا وارد حیاط یا همان باغ شدیم و به واسطه هوای خوب آنجا کمی نشستیم و استراحت کردیم و از فروشگاه داخل معبد که بعدا متوجه شدیم اجناس خیلی گران تر از بیرون است دیدن کردیم.هنگام برگشت هوا تاریک شده بود و ما شانس این را داشتیم که نورپردازی زیبای این معبد راهم ببینیم.

برگشت را برای تجربه از گاری دوچرخه های هندی استفاده کردیم. تا مارا به مترو برساند که به سمت ایندیا گیت حرکت کنیم.
پیشنهاد میکنم ایندیا گیت را شب ملاقات کنید زیرا نورپردازی آن به زیباییش می افزاید.ایندیا گیت بک دروازه ست که در وسط آن بنای یادبود سربازان گمنام ارتش هند با شعله همیشه روشن و سنگ مرمر سیاه وجود دارد.
در اینجا پر از عکاس هایی بود که با مبالغ ۵۰ روپیه ای برای شما عکس های زیبایی خلق میکردند ولی حتما با آن ها توافق کنید همان لحظه فایل را برای تلفن همراه شما انتقال دهند.در ایندیا گیت و اطراف چرخ زدیم و نشستیم و عکس گرفتیم.
تقریبا ساعت به اواخر شب نزدیک میشد که تصمیم گرفتیم به واسطه علاقه زیاد همسفرم به KFC برای شام به آنجا برویم.
قبل از سوار شدن به توک توک یک بستنی از کنار خیابان گرفتیم که من از طعم آن خوشم نمی آمد

یک تجربه در هند از نظر غذایی اینکونه بود که از هر غذایی یکی گرفتیم و دو نفری میخوردیم. چون در صد اینکه به ذائقه یکی از دو نفر یا هردو خوش نیاد زیاد است.
خلاقه من اولین بستنی شور و با طعم خیار زندگی را خوردم البته مقداری، زیاد نه.
با ریکشا به KFC نزدیک میدان اصلی رفتیم و با هزینه حدود ۸۰۰ روپیه برای دو نفر توانستیم دلی از عزا در بیاوریم.عموما هنگام سفارش از شما میپرسن اسپایسی باشد یا نه، اشتباه نکنید اگر اسپایسی نباشد تند است و اگر اسپایسی باشد خیلی تند است.

من در دهلی برای شبگردی بعد از ساعت ۱۲ شب احساس امنیت نمیکردم. چیز خاصی هم ندیدم، اما انگار دلم بر خلاف مسکو یا استانبول برای نیمه شبگردی صاف نبود. به همین دلیل به هتل برگشتم و استراحت کردم، چون فردا روز مهمی بود و صبح باید به چند جا میرفتم و بعد به سمت آگرا حرکت میکردم.
صبح روز دوم آغاز شد و برنامه امروز بازدید از راج گیت یا همان مقبره گاندی و معبد نیلوفر آبی بود. به سمت راج گیت حرکت کردیم. هر جا که ترافیک میشد یا ریکشا پشت چراغ قرمز میایستاد، تکدیگران با التماس پیش ما میآمدند و پول طلب میکردند. شخصاً خیلی دل ندارم که به این افراد کمک نکنم، به همین دلیل بخشی از پول سفر اینطور خرج شد.
به خیابان منتهی به راج گیت رسیدیم؛ خیابان شبیه خیابانهای رامسر خودمان بود. به شدت زیبا و با صدای پرندگان و برخلاف داخل شهر، ساکت بود.

خب ترجیح دادیم قدم بزنیم و به راج گیت برسیم، بر خلاف تصورم محیط یادبود بزرگترین رهبر هند مانند خودش کاملا ساده بود یک سنگ یادبود مشکی و یک شعله روشن و مقداری گل، این تمام سهم یک آدم بزرگ از دنیا بود. نه زرق و برقی و نه هیچ، یک انسان ماندگار که با دیدن مقبره اش احترام بیشتری نزد من پیدا کرده بود.از ملاقات بزرگ مرد هند برگشتیم، اگر در فصل گرم یا نسبتا گرم به هند سفر میکنید یک جوراب زخیم با خود همراه داشته باشید چون عموما باید کفش خود را تحویل دهید و خب روی سنگ سیاه پاهایتان می سوزد.

دم در راج گیت یک موهیتو دستی که استریت فود محسوب میشد را تست کردیم، نمکی که به آبمیوه هایش میزنند به ذائقه ما خوش نمیامد و از آن به بعد نمکش را گفتیم نزنند و کلی از نوشیدنی هایش لذت بردیم.
خب قرار بود به معبد نیلوفر آبی برویم و از آن سمت به سمت ایستگاه راه آهن دهلی برویم.توک توک گفت با قیمت ۸۵۰ روپیه شما را به نیلوفر آبی میبرم.نهایتا بعد از چانه زدن های فراوان راضی شد با قیمت ۶۵۰ مارا به نیلوفر آبی ببرد و منتظر بماند و سپس مارا به ایستگاه قطار ببرد.
بالاخره ما به معبد لوتوس رسیدیم. در اولین نگاه من را یاد ساختمان معروف سیدنی انداخت و زیبایی منحصر به فردی داشت، تا کنون هرچه از هند دیده بودم سنتی بود و قدیمی بود اما این ساختمان کاملا مدرن بنا شده بود و حوض های اطرافش هم بر زیبایی آن می افزود. باز هم بعد از پیاده روی در یک باغ سرسبز به نمای زیبای این معبد رسیدیم، باز هم کفش هارا تحویل دادیم و سمت داخل معبد رفتیم.

برخلاف آکشادارم اصلا تجمل و طلایی در کار این معبد نبود.صندلی ها شبیه کلیسا چیده شده بود و یک سرود ملایمی در حال پخش بود.طبق رسوم هندی نمیشد از داخل معبد عکس گرفت اما ما طبق رسوم ایرانی عکسی به صورت مخفی کرفتیم توجه شمارا در ادامه به این اثر هنری جلب میکنم.
معماری مدرن این معبد در میان انبوه معماری های قدیمی بسیار برای من جلب توجه میکرد.
برگشتیم و در راه برگشت با مرد مسن اهل کشمیر هم مسیر شدیم و از ما دعوت کرد که به کشمیر بیاییم.شاید روزی هم پا به این سرزمین بگذارم.

سوار توک توک شدیم، جالب است که مردم هند بسیار به توریست ها اعتماد دارند در حدی که مثلا به راننده توک توک قبل از رفتن به معبد گفتم مقداری از پول را به تو میدهم که خیالت از برگشت ما راحت باشد که گفت نه من به تو کاملا اعتماد دارم.
به سمت ایستگاه حرکت کردیم و به علت کمبود وقت نرسیدیم که نهار بخوریم. من با صاحب هتل آگرا ارتباط خوبی پیدا کردم و از او خواستم که برایمان بلیط قطار از دهلی به آگرا را بگیرد و با توجه به ترس به واسطه فیلم هایی که از قطار های هند دیده بودم داشتم از او خواستم بهترین قطار را بگیرد و واقعا قطار سریع السیر خوبی بود همچنین میان وعده هم که یک نوع میان وعده هندی بود هم دادن و خداروشکر از گرسنگی نجات پیدا کردیم.
خب با یک اتفاق عجیب در راه به سمت آگرا حرکت کردیم.
ادامه سفر من را در سفرنامه آگرا مشاهده کنید….
ممنونم از وقتی که برای مطالعه این متن گذاشتید و حتما نظراتتان را با من در میان بگذارید.