
در ابتدا باید بگویم که اگر سفرنامه قبلی من در مورد هندوستان و شهر دهلی را مطالعه نکردید، میتوانید از این لینک اقدام کنید.
چیز جالبی که در هند و در راه آگرا دیدم، احترام بسیار زیاد به معلولین بود. به حدی که بسیاری از مکانها برای معلولین آمادهسازی شده بود و حتی شماره قطارها نیز به خط بریل نوشته شده بود. در زیر میتوانید نمونهای از این شمارهها را مشاهده کنید.
با همان قطار شیک وارد آگرا شدیم. در اولین برخورد، بالاخره میمونهای معروف هند را در آگرا دیدیم. خانوادهای از میمونها را مشاهده کردیم و بهقدری زیاد بودند که جالب و با نمک به نظر میرسیدند. نکته جالب این بود که در هند، گربهها را خیلی کم دیدیم.
با مدیر هتل در آگرا هماهنگ بودم و او برایمان یک توک توک فرستاد. یک پیرمرد دوستداشتنی به نام حبیب، ما را به هتل برد. حبیب از آن دسته آدمهایی بود که قطعاً دلم برایش تنگ خواهد شد. او یک پیرمرد خندهرو و کاملاً خوشبرخورد بود.
در میانه راه، عجیبترین اتفاق ممکن را تجربه کردیم؛ بله، ما وسط فستیوال رنگی بودیم که برای خدای گانیش برگزار میشد. فستیوالی که خیلی دوست داشتم از نزدیک ببینم. ناگهان یک گلوله رنگی به سمت من برخورد کرد و تمام لباسم را رنگی کرد. این اتفاق باعث شد که من هم از این فستیوال بینصیب نمانم و راستش را بخواهید، خودم هم دوست داشتم رنگی شوم.

بالاخره ما به هتل لریف رسیدیم. من و لریف از تقریباً دو ماه قبل در ارتباط بودیم. لریف فردی مهربان بود و متوجه شدم که آنها یک کسب و کار خانگی دارند؛ مغازه سوغاتی، حمل و نقل به عهده حبیب بود، لریف هتل داشت و یکی از بستگان دیگرشان هم آشپزخانهای راهاندازی کرده بود. من به لریف اعتماد کامل داشتم و او گفت آشپزخانه ما همه مدل غذا دارد و میتوانید سفارش دهید تا در اتاق یا پشت بام که میز دارد، سرو کنیم.
باید غذای هندی را تست میکردیم و گرنه سفرمان ناقص میماند. پس تمام وعدهها را غذای هندی سفارش دادیم. خب، طبیعتاً گوشت قرمز خیلی کم پیدا میشد و بیشتر باید مرغ و یا غذاهای گیاهی مصرف میکردیم.
در اولین شب، چیکن کورما سفارش دادیم و گفتیم در کنارش نان مخصوص بیاورند. در این مرحله از شما میپرسند که آیا میخواهید غذایتان اسپایسی باشد یا نه؟ اگر بگویید نه، غذای شما تند خواهد بود و اگر بگویید بله، غذای شما خیلی تند خواهد شد. باید اعتراف کنم که غذای بسیار خوشمزهای بود و تندی آن به گونهای بود که بر خلاف غذاهای تند ایرانی، دل آدم را نمیزند.
قیمت غذاها به نسبت بیرون کمی گران بود، اما باید بین بهداشت و پول یکی را انتخاب میکردیم. هزینه یک پرس چیکن کورما و نان مخصوص پنیری و سالاد حدوداً ۵۰۰ روپیه شد که در مقایسه با استریت فودها و رستورانهای زنجیرهای گرانتر بود، اما من کاملاً راضی بودم از طعم، مدل سرو و تنوع غذاها. باز هم میگویم اگر به هند رفتید و غذا و میوههای این کشور را تست نکنید، سفرتان ناقص خواهد ماند.


من دو روز را برای آگرا در برنامه سفر تعیین کردم و بعد از ورودمان به آگرا متوجه شدم که تاج محل فردا که جمعه است، بسته است. بنابراین بازدید از تاج محل به شنبه سپیدهدم موکول شد. از برهان کمک خواستیم و گفتیم که کجا برویم برای بازدید از مکانهای زیبای آگرا. او پیشنهاد داد که صبح به بیبی تاج محل برویم و از باغ مهتاب و منظره پشت تاج محل دیدن کنیم و غروب برای خرید برویم و شب به هتل برگردیم تا زود بخوابیم و سپیدهدم تاج محل را از دست ندهیم.
پس از صرف صبحانه هندی که همان کره و مربای خودمان و چای ماسالا بود، با حبیب به سمت بیبی تاج محل حرکت کردیم.

اتفاق جالبی افتاده بود. حبیب و خانواده لریف مسلمان بودند و وقتی ما به بیبی تاج محل رسیدیم، حبیب گفت که من منتظرتان میمانم تا برگردید، اما اگر اجازه بدهید بروم نماز ظهر خود را بخوانم. به او گفتم که برای نماز که نباید از من اجازه بگیری. او گفت نه، من الان دارم برای شما کار میکنم و شما باید راضی باشید چون وقت شمارا میگیرم. این جمله عجیب مرا به فکر فرو برد و گفتم یک شرط دارد و آن هم این است که من وقتی برگشتم تو منتظر بمانی تا من هم نمازم را بخوانم. او با خنده گفت: “ولی تو میبازی چون نماز من کامل است و نماز تو شکسته و باید بیشتر منتظر بمانی.” با خنده جواب دادم: “نه، من باید نماز جعفر طیار بخوانم.” بالاخره ما به داخل رفتیم.
بیبی تاج محل تقریباً نسخه کوچکی از همان تاج محل بود و باز هم باغی بود که در میانش یک عمارت زیبا وجود داشت، البته با چاشنی سنجابها و میمونهای بازیگوش و زیبا. کفشها را درآوردیم و وارد مجموعه شدیم. اتاقهایی تو در تو تاریک اما خوش نقش و نگار وجود داشت. بیبی تاج محل لقب این آرمگاه است، اما در اصل نام آن آرمگاه “اعتماد الدوله” است. در اتاقهای آن مقبرههای متفاوتی وجود دارد. پیشینه این کپی تاج محل به ایرانیها برمیگردد و لذا در تصاویر و عکسها، جملات فارسی زیادی یافت خواهید کرد.
در ادامه چند عکس از این بنای تاریخی برایتان میگذارم و لازم است بگویم ورودی این مکان نفری ۳۰۰ روپیه بود. بعد از بازدید از تاج محل کوچک، به سمت باغ مهتاب حرکت کردیم.
باغ مهتاب در پشت عمارت مجلل تاج محل قرار دارد و تقریباً نمای بسیار کاملی دارد. خود باغ هم محیطی پارکمانند با حیوانات بومی مانند سنجاب است که به نظرم نسبت به هزینه ۲۰۰ روپیهای ارزشش را ندارد. خلاصه مدتی در باغ ماندیم و بعد از گرفتن عکسهای زیبا، آن را ترک کردیم. به لریف اعتماد داشتم و تصمیم گرفتم از فروشگاه خانوادگی آنها سوغاتی برای عزیزانم تهیه کنم.

سوار توک توک حبیب شدیم و به سمت فروشگاههای بازار آگرا حرکت کردیم. یک فروشگاه بزرگ با انواع سوغاتیهای هند وجود داشت. راستش را بخواهید، در ابتدا قصد خرید نداشتیم، اما پس از کمی چانهزنی متوجه شدیم که قیمتها با کمی مذاکره به طور قابلتوجهی کاهش مییابند. بنابراین، سوغاتیهای غیرخوراکی را انتخاب کردیم و خریدیم.
در نهایت، فروشنده به ما گفت که یک دیدنی جذاب دارد که فقط به افراد خاص نشان میدهد. او ما را به طبقه بالا برد و اتاقی پر از تابلوها و جواهرات زرین را به ما نشان داد که برای من جذابیت زیادی داشت.
با غروب آفتاب، وقت برگشت به هتل و صرف غذا بود. به هتل برگشتیم و شب را به گپ و گفت با دوستان هندی خود گذراندیم. شب بسیار نورانیای بود، زیرا همانطور که گفتم، فستیوال رنگ و خدای گانیش در حال برگزاری بود و صدای موسیقی و رقص نور از هر سمتی به گوش میرسید و شهر را شاد کرده بود. همچنین، شب میلاد پیامبر اسلام نیز بود و مسلمانان نیز جشن داشتند و شمع روشن میکردند.

آن شب را خوب استراحت کردیم زیرا صبح باید به تاج محل دوستداشتنی میرفتیم و من نگران بودم که نکند نتوانم تاج محل را ببینم. ساعت ۵ و نیم صبح از هتل خود که شاید پیاده ۱۰ دقیقه تا تاج محل فاصله داشت، راه افتادیم. مقداری از شبهای هند میترسیدم، اما آن ساعت صبح خیابان شلوغ بود چون همه میخواستند طلوع تاج محل و تغییر رنگ آن را ببینند.
به در تاج محل رسیدیم و کمی منتظر ماندیم تا درها را بگشایند. راستی، با کارت لریف از شب قبل بلیطهای ۱۳۰۰ روپیهای تاج محل را آنلاین خریدیم تا شامل تخفیف شویم.
درها باز شد و پس از گشتن، اجازه ورود به ما داده شد. وسایلی مانند خوراکی و پایه دوربین و اسپری بدن ممنوع بودند و ما چون لریف از شب قبل گفته بود اینها را همراه نداشته باشید، همه را در هتل گذاشته بودیم.
وارد محوطه تاج محل شدیم و کمکم خورشید در حال طلوع بود. لحظهای که برای اولین بار چشمتان به تاج محل میخورد، تمام وجودتان خشک میزند و عظمتی بینظیر را ناگاه تجربه میکنید. این باعث میشود تا دقایقی به این بنای زیبا که توسط بشر ساخته شده خیره بمانید. درست است تاج محل هنگام طلوع خورشید صورتی رنگ میشود و کمکم به رنگ شیری تغییر میکند و دلبری میکند. بدون اغراق، ما حدوداً ۳۰ دقیقه به تاج محل خیره ماندیم تا آفتاب کامل طلوع کرد.
از قدم زدن در تاج محل سیر نمیشدیم و شروع کردیم به عکسبرداری در زوایای مختلف. کمکم تصمیم گرفتیم به داخل این بنا برویم.


داخل بنا هم مانند خارج آن غرق سادگی اما مجذوب کننده بود.دو مقبره شاه جهان و ارجمند بانو در وسط این بنا چشم نوازی میکردند و افراد راهنمای داخل مقبره از سنگ جادویی که نور از آن رد میشود میگفتند و با چراغ قوه این خاصیت زیبا را نشان میدادند.چرخی در داخل تاج محل زدیم و از زیبایی ساده آن لذت کافی رابردیم و از این بنا خارج شدیم.قدم بعدی مشاهده موزه داخل تاج محل بود که متاسفانه بسته بود و باز در باغ قدم زدیم و منتظر ماندیم تا ساعت ۹ صبح شود و موزه باز شود.موزه باز شد و از موزه تاج محل هم دیدن کردیم، بسیار جالب است که فرهنگ ایرانی و خط فارسی در تمام روح و وجود هند نفوذ کرده و انگار جدا کردن این دو باهم غیر ممکن است.توضیحات بسیاری از تصاویر قدیمی فارسی است و به راحتی میتوانید بخوانید و از متون و اشعار فارسی در قلب هند لذت ببرید.

موزه را دیدیدم و تقریبا کارمان با تاج محل زیبا تمام شد، یک تیک دیگر از مناطق بیادماندنی دنیا در ذهن من خورد و باید تاج محل زیبا را ترک میکردیم،من رسمی برای خودم دارم که اگر جایی برم و دوسش داشته باشم بعد از گشت و گذار سک بار کامل آن را میبینم و چشمم را میبندم و روی برمیگردانم دیگر به آن نگاه نمیکنم و همینکار را کردم و برای آخرین بار شاید در عمرم تاج محل را از نزدیک دیدم.
برگشتیم به هتل و در راه حبیب را در حال چایی ماسالا خوردن دیدیم که یکی به ماهم داد.حبیب مهربانیش ذاتی بود و این کاملا مشهود بود.باید اتاق را ساعت ۱۲ تحویل میدادیم ولی ساعت حرکت به سمت ایستگاه راه آهن برای رفتن به جیپور ۲ بود.و تقریبا دو ساعت وقت داشتیم اما خسته بودیم.از لریف خواستم اگر امکان دارد بگذارد در اتاقمان استراحت کنیم که قبول کرد و رفتیم و خوابیدیم که واقعا خستگی مان را در برد.

ساعت ۳ حرکت کردیم به سمت ایستگاه قطار و با قطاری نسبتا خوب به سمت جیپور حرکت کردیم.
در این حین ناگهان با افراد عجیبی روبرو شدیم که لطفا در سفرنامه جیپور بخوانید.